شنبه

درباره ی داستان اسرائیلیان و فلستینیان

آرامش


درباره ی داستان

«اسرائیلیان» و «فلستینیان»

 دیباچه:
ناگزیر و به ناچار باید این را بگویم که - که کسی دچار «کژبینی» و «کژ دانی» (کژ فهمی) نشود - که من، همیشه و همواره «داستان ِ مردم نژاده و آزاده ی هر سرزمین» و «دین» و «دودمانی» را از «کشورگردانان» و «فرمان روایانی» که در هنگامه های (دوره های) گونه گونی از «تاریخ» بر آن «سرزمین» «فرمان روا» (حاکم) بوده اند، در اندیشه و پندار و گمان ام یکسر جدا می کنم و «فرمان روایانی» (حاکمانی) که بیش تر شان، به ویژه در «جهان سوم!»، «فرمان روایی» و «کشورگردانی» (حکومت و حاکمیت و دولت) را «به زور» گرفته اند و «فرمانروا» و «سرپرست» شده اند (به کمک قوه ی قهریه، غصب کرده اند و به زور صاحب شده اند) را، به هیچ روی از «مردم راستین آن سرزمین» نمی دانم، و «داستان مردم و فرهنگ آن سرزمین» را ، بر پایه ی «راستی ها» (حقیقت ها و واقعیت هایی) - که می شود پیدایشان کرد و درست شان را دانست - در اندیشه ام می نویسم و به «یک دیدگاه» و «گونه ای(نوعی) نگاه» می رسم و آن را از «پندار» و «گفتار» و «کردار» و «رفتار فرمان روایان» جدا می کنم.

این ها را گفتم که بگویم که: «مردمان درست و راستین اسرائیل» هم، مردمی هستند همانند «مردم هر جای دیگری از این جهان»، ولی - مانند بسیاری دیگر از کشورها - «اندیشه» و «منش» و «رفتار فرمانروایان شان» و «رفتار دسته یا دسته هایی از مردمان شان»، آن ها را هم در «جایگاه دیگری» شناسانده و گنجانده است، و این، شوند ِ آن (باعث) شده و همواره می شود که «مردم سرزمین های دیگر» - و از آن دست، «مردم سرزمین بزرگ و باستانی ما، ایران» نیز «دیدگاه ها» و «داوری های» گونه گونی که بیش ترین شان هم به سوی «خوبی» و «نیکی» و «راستی» و «درستی» و «مهر» و «آزاده گی» و دیگر ویژه گی های «آدم بودن» و «آدم خوب و درست و راست بودن» نیستند و «وارون این ها» را به پندار و گمان و اندیشه ی «آدمی که راست و درستش را هنوز نمی داند و یا نمی تواند که بداند» می رسانند و سوی «پندار» و «گمان» و «اندیشه ی» او را به «بی راهه» و «ناراست و نادرست اندیشی» می کشاند.
بنابراین، برای «کسانی که می دانند، یا می توانند که بدانند و می خواهند که بدانند»، می گویم که من، «هیچگاه» و «به هیچ روی» در «اندیشه ها» و «پندارها» و «گمان ها» و «گفته ها» و «نوشته های ام» دربرابر «داستانی درباره ی سرزمینی یا مردم یک سرزمین» سوگیری بی هوده نداشته ام و ندارم و نخواهم داشت و «راستی ها» (حقیقت ها و واقعیت ها) را همان گونه که «راست» و «درست» هستند در دید (نظر) می گیرم، نه مانند «پاره ای یا دسته ای از مردم» که آن چیز یا چیزهایی که دل شان و خودشان می خواهد که آن ها را بپذیرند و «درست» و «راست» بدانند - هرچند که (حتا اگر) هیچ شوند برنده (دلیل قاطعی) در اندیشه و دست شان، برای اش نداشته باشند از روی «دل» و «شکم»  و «خواست خود» شوند (دلیل) بتراشم و بیان کنم.
در همین راستا، من، خودم، هیچ گاه و به هیچ روی، نمی توانم «پندارها» و «گمان ها» و «اندیشه ها» و «منش و گفتار و رفتار و کردار فرمانروایان اسرائیلی و یهودی» را بپذیرم و بسیاری «ویژه گی های «اسرائیلیان» و «یهودیان» را هم درنمی یابم و برای ام «پرسش زاست» و نیز می دانم که بارها و بارها در درازنای تاریخ -  شوند (باعث) «آسیب» و «آزار» بسیاری از «مردمان جهان» - دست کم «مردمانی چون ایرانیان» شده است و شده اند. ولی این ها، شوند ِ آن نمی شود که برای نمونه (مثلن) چون کسی «پر خور» است، ما او را «بیزار از خنیا» (موسیقی)، یا آدمی «آب زیرکاه» بدانیم. چون همه ی ویژه گی های «آدمی» به «همه ی آن دیگر ویژه گی ها» پیوند پیدا نمی کنند، و تنها «پاره ای از ویژه گی ها» هستند که در پیوند سرراست و یکسر با «ویژه گی » یا «ویژه گی های دیگری» از «همه ی ویژه گی های آدمی» هستند (قرار دارند).
این را، نخست گفتم که مباد هنگامی (یک وقتی)، این دسته از «آدم ها» - که گفتم که این چنین هستند -، سر و کله شان پیدا بشود و بگویند که این آدم دارد با «سو گیری» و «سوی گیرانه» و «هوادارانه» و «یک سویه بینانه»  و از این «یاوه ها» و «گزافه ها»که همیشه و همواه می گویند، سخن می گوید، و راه چنین «روایشی» (توجیهی) بر ایشان بسته باشد و بسته بماند.
با نگرش به «گفته ها» و  «نوشته هایی» که «مهربانی» کردید و خواندید، می روم به سوی «جان سخن ام» و «ریشه ی این داستان».

***

«فلستینیان»، - که در خواسته ها و گفته ها و نام و ریشه شان هنوز باید پژوهش انجام و سخن گفته شود، و «پرسش های بی پاسخی درباره ی ایشان هست (وجود دارد) که باید برای شان پاسخی یافته شود- زمین های شان را به «اسرائیلیان» فروختند و واگذار نمودند، و کسی «به زور» چیزی را از دست و یا آن گونه که گفته می شود «از چنگ کسی» در نیاورده ]بیرون نیاورده[ است، و پس از آن که پشیمان شدند به شوندهایی که آن ها نیز، جای گفت و گو دارند -، به این برآیند (نتیجه) رسیدند که باید «زمین های فروخته شده شان» را دوباره از «اسرائیلیان» که «دارنده گان» و «سرپرستان ِ تازه ی این زمین ها و این سرزمین» به شمار می آمدند، باز پس بگیرند و هنگامی که پیروزمندی در این کار با ایشان نبود و نتوانستند به همین آسانی به «آماج» (هدف شان) برسند، آهنگ نمودند (تصمیم گرفتند) که «جهان و مردم اش» را درگیر «داستان خودشان» و «این ]جهان[» را برای «مردمان جهان»، به «سپید» و «سیاه» و «خوب» و «بد» و «زشت» و «زیبا» و «ستم پذیر» و «ستمکار» [ستمگر] و «ویژه گی هایی از این دست» بخش کنند، و در این «راه» و «راستا» و «فرآیند»، آن دسته از کشورهای«جهان» که فرمانروایان شان، سود خودشان و آماج های (هدف های)شان را با این «داستان» هم سو و در یک راستا می دیدند و به شمار می آوردند، به این «داستان» پر و بال دادند و با نگرش به این «راستی» (حقیقت) که هر «دودمان» و «تباری» (هر نسلی) که بیاید، بخشی از «تاریخ» را - خود به خود -  در «فرآیند زدایش و تازه خواهی تاریخی دوده ها (نسل ها)»، فراموش خواهد کرد و بدین گونه، می شود «داستان» را از نو و یا از پایه، به گونه ی یک «داستان نو» نوشت که می تواند به هیچ روی به آن «داستانی» که از نخست بوده، هیچ پیوندی هم پیدا نکند، با «داستان ایشان»، «همراه» و «هم آوا» و با «کردار» و «رفتارشان»، «هم کار» و «هم دست» شدند. بدین گونه، مردمانی چون «یهودیان» و «اسرائیلیان» با آن «فرمانروایان» و «سردمداران» شناخته شده و دارای آن «رفتار» و «کردار» آشکار، و با «ویژه گی های آن چنانی» که مردم جهان آن ها را به «آن ها» ]آن ویژه گی ها[ می شناسند، و نیز چون «داراترین های مالی» (پول دارترین های) جهان بودند و هستند، آری به این شوندها و شوندهای بسیار ِ دیگری، «جهان شیفته و دیوانه ی برابری!» - که همواره و همیشه به شوند ِ همین اندیشه ها و ویژه گی های «برابری خواه» و «بسیار برابر خواهانه»، «دردسرها» و «ستیزها» و «بدبختی ها» و «جانباخته گان» بسیاری بر جای گذاشته است، {چون داستان های «کومونیسم» و «مارکسیسم» و «لنینیسم» و «توده ها و توده ای ها» و «خلق ها و خلقی ها» و بسیاری داستان های دیگر} -، به ویژه «مردم جهان سومی» را، بدون آن که از پایه، چیزی را «درست» و «راست» بدانند {که چه و که، به کجا و کدام است}، به داوری درباره ی «همه ی مردم اسرائیلی و یهود» و «همه ی دودمان یهودیان و اسرائیلیان»» نشانده و پاره ای که «نادان ترند» و یا «نادان تر و تندروترند» و یا باز برای نمونه «دیوانه گان فرمانروایی و زورمندی و نیرومندی (قدرت)» و «خودکامه گان دیوانه و تندرو» و «دسته های دیگری» را بر آن داشته و بدان جا رسانده یا به تر است بگویم که کشانده است، که خود را به جای «راست ترین راستان!» و «درست ترین درستان!» و «به ترین ِ خوبان!» و «بیناترین ِ بینایان!» و  «داناترین ِ دانایان!» و «تواناترین ِ توانایان!» و ارجمندتر (مهم تر) از همه، «پاسمندترین پاسمندان» (محق ترین ِ محقان یا برحق ترینان!) و «ارجمندترین و ارزشمندترین ارجمندان و ارزشمندان» (اهم یا مهم ترین ِ مهمان!) می دانند و می بینند، و این «روادید» (اجازه) را به خودشان می دهند که همان گونه که «می پندارند» و «گمان می کنند» و یا شاید «می اندیشند» - گیرم [هرچند که] ایشان به هیچ روی «نمی اندیشند» و تنها «می پندارند» و «گمان می کنند» که «می اندیشند»! - باری، همان گونه که در سر دارند، «بیان کنند» و «انجام دهند» [بگویند و رفتار کنند] و همین «داستان»، «جهان امروز» را - در هر گوشه ای از جهان و به ویژه در «خاور ِ میانه» - این گونه، به «من به ترم» و «تو بدتری»، و  «بی برنامه گی» و «کشت و کشتار» و «ویرانی» و «نابودی» کشانده است و هنوز که هنوز است، هر کس - با آن که «آدمی» اگر به «جایگاه خدایی» و «شهریاری» خود نرسد، تنها «یاخته ای» یا «تخمه ای» بیش نیست - خود را و «پندار» و «گمان» و «اندیشه های خودش» را، «ارجمندترین» و «پاسمندترین» (مهم ترین و محق ترین) بداند و به گونه ی «بیمارگونه ای» بر «آن ها» پافشاری کند و دیگران را نیز، «هم سو» و «هم داستان» با «خود» بخواهد!
آن چه به هیچ روی نباید فراموش شود، این است که:
این که «مردمانی» که «دینی» را از  «نیاکان شان» برگرفته اند و یا آن را پذیرفته اند، یا می پذیرند، به هیچ روی، این «روادید» (اجازه) را ندارند که «به نام خدا» - «هیچ خدایی» با «هیچ نامی» در «هیچ جای جهان» و در «هیچ کدام از دین ها» - «زنده گی» و «گستره ی زیستن» را بر «مردمانی دیگر»، تنها به این شوند که آنان، «دین و آیین ایشان» را نپذیرفته اند، یا این که «دین و آیین خودشان» را «دوست می دارند» و «پاسمند» (برحق) و «والاتر» و «برتر» و «به تر» دانسته اند»، تنگ و تاریک نمایند و   شوربختانه برای نمونه ی هر روزی جهان (متأسفانه مثال متداول و معمول) - «مردمان دیگری» را بکشند و به خاک و خون بکشند که بگویند: «ما، پاسمند (برحق) هستیم و شما «ناپاسمند» (ناحق) و «خدای ما» گفته است که: «هر که را که از شما (در این جا، «ما»ی آن ها) نبود، بکشید و «دار و ندارشان» را «چپاول» نمایید و «زنان» و «کودکان شان» را «دربند» کنید و در جایگاه «برده» و «کارگر» و ... از ایشان بهره بجویید و ... !
کدام «آدم دانا» و «اندیشه مند» و «خردورز» و «راستکار» و «درستکار» و «آزاده» و «مهربان» و «نیک» و «تندرست» (سالم)، می تواند «گروه خود پاسمند دانان ِ کشتارگر» (خود بر حق دانان یا محقان جهادگر)، همان ها که |مثلن| «برای خدا» و «در راه خدا» و «به نام خدا»، «مردم» و «دیگران» و «دیگر اندیشان» را می کشند، را «پاسمند» (محق) بداند و بشناسد؟!
«آدم» اگر «آدم» باشد، می داند و «آنان» که «آدم» نیستند هم باید بدانند که، هیچ کس این «پاس» (حق) را از سوی «هیچ کس» ندارد که به نام «خدا» و «دین خدا» و «آیین خدا» و «کیش خدا» و «پیام آور خدا» و «جانشین خدا» و «پیوندگر (رابط) خدا» و «نسک (کتاب) خدا» و از این جور «سخنان بی پایه و بنیاد»، «جان» و «زنده گی» کسی دیگر را بگیرد و «زنده گی» و «خوان» و «مان» و «دار  و ندارش» را «ویران» و «نابود» نماید و سرانجام همه ی این «فرآیند ناپسند و ناشایست و نکوهیده و زشت و ویرانگر» را «جهاد» بنامد و به «خدا» پیوند دهد و خود را از هر «گناهی» (جرمی) به دور (مبرا) بداند و پس از همه ی این ها، خود را «ستم دیده» و (مظلوم) و «پاسمند» (محق) نیز بداند و از «جهانیان» این درخواست را داشته باشد که «سو» (جانب) او را بگیرند و او را «پاسمند» (بر حق) بدانند!
اگر چه «جهانیان» به گونه ی «کج دار و مریز» می دانند   مانند پیوند یافتن همان ویژه گی های برشمرده ی «پر خوری» و «آب زیر کاه بودن» - که «نادرستی» و «نادرستکاری» (اشتباه) «پاره ای از آدم ها» در یک جا را، نباید با کارهای شان در جاهای دیگر - که می توانند «درست» و «راست» باشند - ، در هم بیامیزند، ولی اگر کسی از «خروس خوان» تا «کرنای سگ»، یک بند از «پاسمند بودن» (بر حق بودن) خود و «ناپاسمند بودن (ناحق بودن) دیگران دم بزند، و پس از آن، «سرزمین های دیگر» و «مردمان شان» و نه «فرمان روایان ِ سَد مَن یک تخم قاز (غاز) و سَد مَن نُه شاهی شان» را همواره و همیشه به نام های زشت بخواند و «درفش سرزمین های گونه گون را» - هر کدام را هر گاه و به هر شوندی که دل اش خواست به زیر بکشد و آتش بزند و خانه های آنان را در «سرزمین خودی» و «سرزمین های دیگر» چپاول و ویران نماید و بسیاری کارهای زشت و ناپسند و ناشایست و نکوهیده ی دیگر را انجام بدهد،  و افزون بر همه ی این ها، «ویژه گی هایی» که به راستی «اندیشه» (فهم) و «خرد» (شعور) و «دانش» و «شناخت آدمی» و «گونه ی آدمی» (نوع بشر) را هم به زیر پرسش (سؤال) می برد را نیز با خود داشته باشد، و نیز «دیگرگونه گی های پنداری و گفتاری و کرداری (رفتاری) این دسته از مردم» که شوند ِ (باعث ِ) «شاخه شاخه شدن» و بخش شدن آن ها به «زیرشاخه های گونه گونی» که هر کدام، تنها خود را «پاسمند» (بر حق) و «راست» و «درست» و «خوب» و «به ترین» و «زیبا» می دانند و «راست» و «درست» و «آن ِ نخستین ِ» آن «کیش» و «دین» و «آیین» را به خودشان می بندند  بدون آن که این نکته ی ساده و نخستین را در دید (نظر) داشتاه باشند که (مثلن) دین را برای به «یکپارچه گی» و «همبسته گی» (وحدت) رسیدن می خواستند و می خواهند، ولی هم اکنون، هر کدام از «نگرش ها» و «کیش ها» و  «دین ها»و «آیین ها»، خود دارای «زیرشاخه های پایان ناپذیر و بسیاری» شده اند که هر کدام خود را «درست» و «دیگری» و «دیگران» را «نادرست» می دانند و ... همه و همه گرد هم می آیند و آن گاه، همین ها «شوند ِ» (باعث) آن می شود که گردآمده ی همه ی چنین نگرش هایی، از سوی «آدم های اندیشه مند» و «خرد ورز» و «دانا»، با دید بد و «به گونه ی رفتار و کرداری نادرست و ناشایست و ناپسند و نکوهیده» به آن ها و «کیش» و «کارهاشان» نگریسته شود.
جدا از همه ی این ها، هنگامی که «دسته ای از آدم ها!»، «به گونه ی شبانه روزی» و «یکسر»، در «راه» و «راستا» و  «در کار ِ کشتن» و  «از میان بردن (حذف) دیگران و دیگر اندیشان» و «هم آورد خواستن» (مبارز طلبیدن) و «من ام زدن» (رجز خوانی و رجز خواندن) و از این دست کارها گام بردارند و باشند، و پس از «کشتن کرور کرور آدم» - تنها به شوندهای «باورنکردنی» و «من در آوردی ِ دیگرگونه گی (تفاوت) کیش و دین و آیین های شان» - بخواهند به جهان بپذیرانند (بقبولان اند) که همه ی این کارها از سر ِ «ستم پذیری» (مظلومیت) است و «برتری دینی»، باری، در چنین هنگامی، به هیچ روی نمی توان، «چنین مردمانی» را، سوی «ستم دیده» و «پاسمند (بر حق ِ) داستان» دید و دانست.

آماج ام (قصدم) این نیست که در این نوشتار به «چم» و «چه گونه گی» و «چیستی» و «چرایی دین ها» و «دینداران» {به چم (معنای) به نادرستی (اشتباه) دانسته و جا افتاده اش}» بپردازم، بنابراین این «داستان» را همین جا کوتاه می کنم و دنباله ی اش را به «گفتار» و «نوشتاری » دیگر واگذار می نمایم.



سپاس
ایرانزاد خنیاگر
تیر و مهر 3750 باستانی زرتشتی
7 مهر 1391 خیامی

هیچ نظری موجود نیست: