سه‌شنبه

ناهم سانی و ناهم سویی ِ «میهن دوستی» و «نژاد پرستی»




   یک - «سخن راست (حرف حساب)» یک
*      «نژاد پرست» - به چم (معنی) نادرست و ناآگاهانه ی امروزی اش - کسی ست که تنها، «نژاد» خود را، تنها نژاد «برتر» و «شایسته» بداند، گیرم (هرچند) که «شایسته گی» و «برتری» به خودی خود، «از بهترین ِ ویژگی ها»ست، ولی در این گونه پنداری، و به ویژه اگر، «کوچکی»، خود را «بزرگی» دیده و دریافته باشد و «بدو ن هیچ شوند راست (راستین) و درستی»، از «نژاد دیگری بیزار» و «نابودی آن نژاد و مردمان اش را خواستار» باشد و در این راه، آماده باشد تا خود، - در جایگاه یک آدم ساده و روزمره- «کمر به نابودی آن نژاد دیگر ببندد» و یا  «نابودی آن را بخواهد» و دیگری و دیگران را در این راه و راستا و فرایند، «بشوراند» یا «راهبری و راهنمایی و یا سرپرستی نماید» و «شوند آزار» و «نگرانی نژادی دیگر را» فراهم آورد.
ولی «میهن دوست» یا «میهن پرست» کسی ست که جدا از این که «نژاد خود» را «مهرورزانه» (عاشقانه) دوست می دارد، و نیز «همه ی آدم ها» و «مردمان جهان» را «یک سان می داند» و «یک سان دوست می دارد»، تنها به شوند «ناپاکی» و «اهریمن زاده گی» و «پلشتی و خون خواری دسته ای از مردمان جایی یا جاهایی از جهان» و «پیروان» و «پرستنده گان» و «دوستاران آن ها» و به این شوند که «آن نامردمان»، «ویران کننده» و «نابودگر ِ سرزمین و فرهنگ اش» بوده اند و «پیروان» و «پرستنده گان» و «دوستاران شان»، امروز همچنان «دنباله ی ناپاکی ایشان راارج می نهند» و «می ستایند» و «پلشتانه دنباله می دهند»، «از ایشان بیزار است» و تا هنگامی (زمانی) که «آن ها» به همین گونه «اندیشه و گفتار و کردار و رفتار» خویش، دنباله دهند، «او» نیز این پاس را - بیزاری اش را - برای خود، نگاه داشته شده (محفوظ) می داند و نگاه می دارد و این به راستی «پاس» (حق) اوست و «راست» و «درست» و «پذیرفته» است و هر کس در آن، «دودلی» (تردید) به کار برد و به کار دارد و به میان آورد، یا «ناآگاه» و «نادان» است، یا «دشمن» و «هم دست دشمن»، و درست به همین شوند، و دست کم، و در نگاهی بسیار آدمی زادی و خوش بینانه، باید با او «به ستیز فرهنگی» و «نبرد اندیشه گی و آگاهی رسانی» برخاست.
بنابر همه ی سخنان و برشمرده های بالا،  یک «ایرانی راستین» و «ایران دوست» یا «ایران پرست» کسی ست که جدا از این که «نژاد خود» را «مهرورزانه» (عاشقانه) دوست می دارد، و نیز «همه ی آدم ها» و «مردمان جهان» را «یک سان می داند» و «یک سان دوست می دارد»، تنها به شوند «ناپاکی» و «اهریمن زاده گی» و «پلشتی و خون خواری تازیان» و «پیروان» و «پرستنده گان» و «دوستاران آن ها» و به این شوند که «آن نامردمان»، «ویران کننده» و «نابودگر ِ سرزمین و فرهنگ اش بزرگ و سترگ و باستانی ایرانیان» بوده اند و «پیروان» و «پرستنده گان شان»، امروز همچنان «دنباله ی ناپاکی ایشان» را «ارج می نهند» و «می ستایند» و «پلشتانه دنباله می دهند»، «از ایشان بیزار است» و تا هنگامی (زمانی) که «آن ها» به همین گونه «اندیشه و گفتار و کردار و رفتار» خویش دنباله دهند، «ایشان» نیز این پاس را - بیزاری اش را - برای خود، نگاه داشته شده (محفوظ) می دانند و نگاه می دارند و این به راستی «پاس راستین و آشکار و پیدا» (حق واقعی و مسلم و انکارناپذیر) ایشان است و «راست و درست و پذیرفته است» و هر کس که در آن، دودلی (تردید) کار برد و به کار دارد و به کار و به میان آورد، یا «ناآگاه» و «نادان» است، یا «دشمن» و «هم دست دشمن»، و درست به همین شوند، و دست کم، و در نگاهی بسیار آدمی زادی و خوش بینانه، باید «با چنین نامردمان» و «نابودگران» و «دَدان» بی شرم و گستاخی ]جانوران درنده ی وقیحی[ «به ستیز فرهنگی» و «نبرد اندیشه گی» برخاست.

***
 
   دو - «سخن راست (حرف حساب)» دو
*      اگر «در همه ی جهان»، کسی پیدا شود که زاده و پرورش یافته ی یکی از «سرزمین های تازی زبان و تازی نشان» - «چه تازی بوده باشد» و «چه تازی و تازی زبان شده باشد» - باشد، و یا بوده باشد و اکنون دیگر در این جهان نباشد، و «دو ویژه گی» را داشته باشد که «جدا بودن او از چنبره ی تازیان پلشت دارای ویژه گی های یک تازی ناپاک و پلشت»-  که همه گان و به ویژه هر ایرانی می دانند و می شناسند -  را برساند و نشان دهد، به گونه ای که یک «ایرانی راستین نژاده و آزاده» او را «باور» کند و بتواند او را - در جایگاه «یک آدم» - کاو می تواند «دوست باشد»، «آدم باشد و دوست باشد»، و «یک ایرانی راستین» بتواند بپذیرد که او «یک تازی» نیست بل که «یک ع ر ب» است. پاسخ دادن به این پرسش که آیا «یک تازی امروزی» از «هنگامه ی پیشینیان و نیاکان اش» - که «یورش آورنده گان و ویرانگران و نابودگران» به «سرزمین بزرگ و سپند و مینوی ایرانیان: ایران» بوده اند -، تا امروز و اکنون، چه گونه و چه مایه و چه سان و چه اندازه ناهم سانی و دیگرگونه گی (تفاوت) و برهمی و «رو در رویی» (تضاد و تعارض و تقابل) با «دیگر تازیان دنباله رو و روزمره و ساده» پیدا نموده و دیگرگونه گی یافته، و این که آیا او نیز مانند «دیگر تازیان ساده و روزمره» (دنباله رونده گان ناپاک و پلشت همان ددمنش پیشینیان و گجسته نیاکان تازی شان )، «مانداک دار (میراث دار) آن پلشتی های تا کنون دنباله یافته و دنباله دار» شده و آن را پذیرفته است و یا این که آیا هنوز همانند «پیشینیان اش و دیگران امروزی» آن گونه می اندیشد و خود را در آن کنش ها و کردارهای از گذشته تا کنون، «باشنده» و «پاس دار» و «پشتیبان»(دخیل و سهیم و محق) می داند و می شناسد یا نه، مرز میان «تازی بودن» یا «تازی نبودن» و «ع ر ب بودن» یک «تازی امروزی» چه در سرزمین های تازی نشین و تازی زبان ، و چه در هر جایی از جهان - را پدید می آورد و می سازد و پی آیند آن، پذیرفتن یا نپذیرفتن یک «تازی» را در جایگاه یک «تازی»، و یا  یک «ع ر ب» دارد، و «منش» و «پندار» و «گونه ی (نوع) نگرش» و «اندیشه و گفتار و کردار» و «رفتار یک ایرانی راستین و نژاده» را در برخورد با گزاره ی «یک تازی» یا «یک ع ر ب» در پی خواهد داشت، و سرانجام این که «گونه ی (نوع) نگرش» و «منش و پندار» و «اندیشه و گفتار و کردار» و «رفتار یک تازی» را در برخورد با گزاره ی «ایران» و «ایرانی» در بر خواهد داشت.
نه تنها در داستان های کوچک تر مانند «شاخاب پارس» و «آبخوست های ایرانی (جزایر ایرانی)» و «دوشیزه گان ایرانی» و «آب های ایران» و «خاک ایران» و «درفش ایران» و «این ایران» و «آن ایران» و «آن ایران» و  ... بل که در «همه ی داشته ها و دارایی ها» و «بوده ها» و و «هستی و بود ایرانی»، و «بودن ایرانی» و «ایرانی بودن»:
«سرزمین ایران»، «جنگل» و «کویر ایران»، «کوه» و «بی آبان ایران»، «آب» و «هوای ایران»، «ابر» و «باد» و «آفتاب و مهتاب ایران»، «شور و شوره زار ایران»، «تالاب» و «نمکزار ایران»، «درختزار» و «گلزار ایران»، «بوستان» و «بهارستان ایران»، «هنر ایران» و «فرهنگ ایرانی» و «خرد ایرانی» و «دانش و شناخت ایرانی»، «بود و هستی و چیستی و چرایی ایرانی» «اندیشه» و «اندیشه ورزی» و «اندیشه مندی ایرانی»، «راستی ایرانی» و «دانایی و توانایی ایرانی»، «درستی ایرانی»،«مهر» و «مهرورزی» و «مهربانی ایرانی» و «نیکی» و «دوستی ایرانی»، «دل ایرانی» و «دین و آیین ایرانی»، «شناسه ی ایرانی» و «شیدایی ایرانی»، «سترگی و بزرگی ایرانی» و «شیفته گی و شوریده گی ایرانی» و «نژاده گی ایرانی»، «آفریده گاری و پرورنده گی ایرانی»، «پشتیبانی و پاس داری و پرستاری ایرانی» و «میهن و میهن دوستی ایرانی» و «پیام آوری ایرانی» و «راهنمایی ایرانی»، «خدایگاری» و« خداوندگاری ایرانی»، «شور و انگیزش ایرانی»، «مردی» و «مردانه گی» و «آدم بودن ایرانی»، «خوب بودن» و «نیک خواهی  و نیک رفتاری ایرانی» و «نیک اندیشی ایرانی» و «نیک گفتاری ایرانی» و «نیک کرداری ایرانی» و ... «گفته ها» و «ناگفته ها» و «دیده ها» و «کشیده ها» و «بگذشته ها» و «بگذاشته ها» و «رفته ها» و «رفتار ها» و «کرده ها» و «کردارها» و «بوده ها» و «نبوده ها» و «داد ایرانی» و «بی داد ایرانی و انیرانی» و «دشمنان و دژخیمان ایرانی و انیرانی»» و «دادگران و دادگیران ایرانی» و «بی داد گران ایرانی و  انیرانی» و  «افسانه» و «استوره ی ایرانی» و «خوان» و «مان» و «مام» و «خانه» و «خانواده ی ایرانی» و «خواست» و «خواسته ی ایرانی» و «خرامش» و «خیزش ایرانی» و «آگاهی» و «هوشیاری» و «بیداری ایرانی»» و «روشن بینی و روشن اندیشی ایرانی» و «آزاده گی و آزاد اندیشی و آزادی خواهی ایرانی» و «آرمان شناسی» و «آرمان خواهی» و «پاس شناسی و پاسمندی ایرانی» و «مردمی» و «مردم داری ایرانی» و ... و بسیاری «واژه ی دیگر ایرانی» که می تواند مال هر کجای جهان باشد - چه  واژه اش، و چه پدیده و بوده و داشته اش» -، و در برابر «یک ایرانی راستین»، تنها، «اندیشه ی بنیادین و همواره و همیشه ی او» درباره ی ایرانی و «این همه «پیشینه مندی» و «فرهنگ مندی» و «بسیاری واژه گان و آمیختار دیگر» که نمی گنجد در سخن، این جا و اکنون،.
آری دید و نگرش و پندار یک «تازی» در «رویارویی با یک ایرانی»  و «ایران اش»، «تازی بودن» یا «عرب بودن» او را می سازد، و «تازی بودن» یا «عرب بودن »اش، «بیزاری از او را» برای «ایرانیان راستین و نژاده» پدید می آورد.
آن گاه، «آن ایرانی» می تواند او را همچون همه ی کسانی که «نه تنها از آن ها بیزار نیست، بل که می تواند با آن ها  پیوند پیدا کند» ببیند، و می توان دریافت و دانست که «آن ایرانی راستین» را دیگر با او ستیز و نبردی نیست.


پ.ن: همان گونه که «تازیان سوسمارخوار»، «پارسیان» یا «ایرانیان» را «ع ج م» می نامند و می خوانند، «ایرانیان راستین» نیز، از دیرباز تا کنون، اشان را «تازی« می نامند و می خوانند.

هیچ نظری موجود نیست: